ی جا نوشته بود زندگی از بیست سالگی ب به انگار ی شروع دوباره هست وقتی ۲۱ سالت میشه ینی یه جوون ۱ ساله ای وقتی ۲ سالت میشه یعنی ی جوون دو ساله و به بالا ، الان بازم مثل همیشه نشستم و علارقم اینکه بافتنی میبافمو خیلی بی هدف ی قسمت از سریال زخم کاری ک حتی از فصل های قبلش ۱ قسمت هم ندیدم رو نگاه میکنم و توی سرم پر از فکراییه ک منو ب یه جا میرسونه یکی از اون جا ها ک اون فکرا منو بهش رسونده دوران دبیرستانمه الان ک ۲۳ سالمه و با ادمای جدیدی اشنا شدم یا بهتره بگم از وقتی اومدم دانشگاه و با ادمای جدیدی اشنا شدم اکثر این ادمای جدید به نوعی برام اشنا هستن هیچ احساسه غریبی باهاهاشون از اولم نشداشتم

امروز ک بازم انار مثل همیشه زود قضاوت کرد و صبر نکرد تا از حرف من درکه درستی داشته باشه تا جواب بده انگار ی صحنه ی تکراری ای رو دیدم ، من از اینکه طرفم حرفمو بد برداشت کنه و بعد بخواد پشت سرم حرف بزنه بیزارم و رفتم ک درمورد موضوعی ک پیش اومده بود صحبت کنم ، وقتی داشت صحبت میکرد با لبخندی ک یانسی موقع ناراحتیش میزنه و یه چیزی رو توضیح میده رو ب رو شدم و این موضوع خیلی جالب بود

بحث ما پایان نیافت من متوجه شدم ک ادما هر جور ک دلشون بخواد حرف های مارو برداشت میکنن و تنها ادمایی ک براشون مهمی حرفاتو تمام و کمال متوجه میشن و متوجه این موضوع شدم ک باید به ادما ب اندازه ی فهمشون از زندگی بها داد ن بیشتر .