خوابگاه
تجمع بود تجمعی از ادما یا شایدم تجمعی از انسان ها که هرکدام دلبستگی های خود را رها کرده و به امید ساخت آینده با دنیایی از ارزو دور هم جمع شده بودن یکی به کوکو پرنده ی خونگیش دل بسته بود و بعدی به جلجل خواهر زاده ی تازه متولدش ، دیگری هم وابسته ی خواهرش که با تلفن های وقت و بی وقتشون لحظه ای از هم بی اطلاع نمیموندن.
و من چی؟ به چی دلبسته بودم؟ اتاقم ؟ خونه ی پدریم؟ خوانواده ام؟ خواهرام؟ دوستم؟ نه، در حال حاضر ک هیچ کدوم ، بدون دلبستگی اومدم تا قدم بزنم مسیری رو ک چند سالی هست فکر رسیدن بهش افتاده توی سرم
یا شایدم بهتره بگم رقم بزنم سرنوشتی که از بدو تولد خودم انتخابش کردم.
+ نوشته شده در جمعه بیستم مهر ۱۴۰۳ ساعت 19:48 توسط FH
|